راز دوست
فصل شکوفه ها
برگی جوانه کرد
بر شاخه ای نشست
بشاش و با نشاط
بر گلبنان زیر
شبنم ز فرق برگ
با فخر می چکید
در اوج احتیاط
زیبا و سبز بود
شیوا و نغز بود
تا اینکه با خزان
بادی بسر گرفت
چرخید و اوفتاد
در حوض، واژگون
برگی که سبز بود
اکنون به روی آب
تنها و سرد بود
افسرده گشت و زرد
زین روزگار و درد
آهی ز دل کشید
یک آه هم شنید!
ناگه ز آسمان
دستی دراز شد
آن برگ بی نوا
پر از نیاز شد
رگبرگهای برگ
لبریز عشق گشت
در آخرین نگاه
فهمید راز دوست
کز ابتدای راه
همراه راه اوست...
همواره در پناه یگانه مهربان
------------
کپی با ذکر منبع بلامانع است
کپی با ذکر منبع بلامانع است